صبوری نمی‌‌کنم  دگر

نه، صبوری نمی‌‌کنم

این رسم توست، دانم

از من مرنج!

قصد من، آزار تو نیست، اما

صبوری نمی‌‌کنم

می‌ دانم، می‌‌دانم، امشب نیز مثل شب های پیش از این،

چشمانت، نگران مام وطن می‌‌دود

حتی اکنون که زیر خروارها خاک سرد، به میهمانی نشسته اند

چشمانی که زاده ی زلال باران بود و معمار بلندی های پاکی شد

اما من، از جنس تو نیستم

از جنس قلب تو، که از کینه خالی‌ بود

و از دستان تو، که آغوش بخشایشش همیشه گشوده بود

نه، من از جنس تو نیستم

از جنسی‌ دیگرم،

از جنس خشم و عصیان و هق هق پاییزی

از جنس بغض خاک گرفته ی این سرزمینم که امشب، بر دیو بد خیال

هزار آرش و بابک و کاوه، فریاد خواهم کرد

نه، من صبوری نمی‌‌کنم

شاگرد ناخلف تو، دیگر تاب "سر بریدن ستاره‌ها" را ندارد

تاب تنگی نفس

تاب قفس، شکستن پر پرواز

تاب غربت در وطن، تاب غربت بی‌ وطن

بوی عشق، خاک، آزادی

تاب.....................

و تو!

به لحظه لحظه ی درد و صبوری ات سوگند!

بر تار‌های پلید تنیده ی شان آوار خواهم شد!

نه فراموش می‌‌کنم و نه از خون تو و "هزاران تو" خواهم گذشت

و من کارنامه ی سکوت و قبولی خردادم را

زیر پای ضجه‌های تازیانه خورده ات خواهم درید

بگذار این بار بگویند ، همه بگویند

من، در کلاس "عشق و صلح تو" مردود شده ام!

 .......................................................................